آتش غم از دلم کشیده زبونه
این که داره جون میده خدایی جوونه
از شدت زخم تو پیچ و تابه
لباش عطش نوش دیده پر آبه
دلش کباب و حالش خرابه
انگاری بسته بار سفر را
رو پای بابا می ذاره سر را
داره می خونه روضه مادر را
توی کوچه ها مادر ما را زدند
من را بزنید مادرم را نزنید
بال و پرش را رو خاک حجره کشیده
کبوتری که جونش به لب هاش رسیده
لاله ی فاطمه دیگه پرپره
عمر کم اون مثل مادره
غصه و غم هاش مثل حیدره
تو عمق سینه اش دریای غمه
لحظه ی آخر داره زمزمه
به جای اشهد نام فاطمه
توی کوچه ها مادر ما را زدند
پشت در حجره غلام ها صف می بندند
به اشک چشم بچه ی زهرا می خندند
با لب تشنه شاه عالمین
به گوشه ای از خاک کاظمین
افتاده یاد لبای حسین
میگه که هر شب جونم بر لبه
تن شریفم به تاب و تبه
گریم برای عمه ام زینبه
توی کربلا عمه ی ما را زدند
- سه شنبه
- 8
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه