ای ز غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همه ی عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر
غم های فراوان تو بیرون ز شماره
از هجر تو باید کمر کوه شود خم
جایی که گریبان ولایت شده پاره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد
بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده
همراه عدو رفتی و او بود سواره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود
کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
فوجی پی آزاردلت دست گشودند
قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
میثم» دگر از این غم جانسوز نگویی
کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره
شاعر:سازگار
- سه شنبه
- 8
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه