شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند
بچه را با یه سر بریده آروم می کنند
یتیم های شهر می خندند به لباس پاره ام
من دیگه خسته شدم بریم از این جا بابا جون
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من بابا ندارم
بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست
حتی اگه تو آسمون هاست
خوب می دونه رقیه تنهاست
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من عمو ندارم
عموی من علم به دوش داره
خونه را جارو کنید بابام میاد
موهام رو شونه کنید بابام میاد
لباس نو بیارید بابام میاد
شب ها رقیه تا صبح می باره
مثل ابرهای بهاری می باره
میگه بابا مجایی
تو که پیش خدایی
بیا ببین که بچه هات شدن آواره
غریبونه دارم میرم از این ویرونه
دیگه سر اومده پیمونه
عمه گرفتاره
بیا بابا بیا بابا
رقیه سرباره
بیا بابا بیا بابا
موقع دیداره
بیا بابا بیا بابا
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه