به قربان سرت بابا، بگردد دخترت بابا
کدامین دست کین آخر، بریده حنجرت بابا
ترا لالۀ زهرا، که از شاخه جدا کرده
مرا چون بلبل شیدا، به داغت مبتلا کرده
الهی بشکند دستی، که رگهای تو ببریده
نداده گوئیا آبت، که لبهای تو خشکیده
تو آقای جوانان بهشتی ای گل بی خار
خرابه جای تو نبود، به چشمانم قدم بگذار
چه شبهای درازی را به آه و ناله سر کردم
برای دیدن رویت، چهل منزل سفر کردم
نمی گویم مرا بنشان بروی زانو و دامان
ولی ای قاری قرآن، بخوان قرآن، بخوان قرآن
شاعر:حسین یاری
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 8:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه