با حال و روز حيدرت اينگونه تا مكن
اين خانه را به حالِ خودش تو رها مكن
حرفت درون سينه يِ تو گير ميكند
اين دنده ات شكسته كسي را صدا مكن
زحمت مكش كه فضه كمك حالِ زينب است
دستت شكسته است به زور آسيا مكن
پيچيده بين كوچه كه حال شما بد است
اما شما به حرف زنان اعتنا مكن
داري دوباره در بر ِ من كار ميكني؟
حيدر نمرده فاطمه كاري شما مكن
اين خانه ام كه بي تو به دردي نميخورد
اينگونه در برم كفنت را سوا مكن
شاعر : حامد جولازاده
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 14:42
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه