امــام صابــران بـودم، خمیدم
جدا از شاخه شد یـاس امیدم
چو دست از جسم عباسم جدا شد
سـر خود را به نوک نیزه دیدم
***
قدم چون شاخه بشکسته خم شد
کـه دستم بودی و دستت قلم شد
مخور غم گر علم از دستت افتاد
ســرت بـر نیزۀ دشمن عَلم شد
***
تـو دیگـر جز پیمبر را نبینی
لـب خشـکِ بـرادر را نبینی
از آن رو بسته شد چشم تو با تیر
که دیگر اشک اصغر را نبینی
***
کنــار عـلقمه وقتـی رسیـدم
که مرگت را به چشم خویش دیدم
هـزاران تیـر در قلبم فرو رفت
ز چشمـت تیـر را برون کشیدم
استاد غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 22
- آذر
- 1389
- ساعت
- 14:53
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه