دل ما بیقرار بیقرارت
دل ما شبنم صبح بهارت
بدان تا جمعه ی صبح ظهورت
دل ما جمكران انتظارات
به تن پوشیده ای رخت عزا را
به عشقت مبتلا كردی تو ما را
بسوزانی تمام خشك و تر را
چو خوانی روضه ی كرب و بلا را
مرا سر مست كرده عطر و بویت
كجا باید كنم من جستجویت
دل تنگ مرا بی تاب كردی
بیا ای منتظر جان عمویت
دلم مجنون و حیرون تو باشه
به روز و شب غزل خون تو باشه
ز بس نالیده دل از دوری تو
خدا داند پریشون تو باشه
محرّم آمد و یارم نیامد
نه یار من، كه دلدارم نیامد
به خود گفتم تو هم غمخوار داری
چه سازم من كه غمخوارم نیامد
- پنج شنبه
- 10
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه