به هاتفی كه تو را می دهد نوید بیا
به لحظه ای كه صدایت توان شنید بیا
به آن سحر كه صبا عطر یاس می آورد
همان سحر كه بلرزد دلم چو بید بیا
به آن طلوع كه از شرمِ چهره ات خورشید
شود به پشت دوصد كوه ناپدید بیا
به لحظه ای كه در آن كوچه مادری تنها
به جستجوی پسر دست می كشید بیا
به دختری كه در آن گیر و دار آتش و خون
برهنه پا پی ناقه می دوید بیا
به آن شبی كه به گهواره،شیر خوار عشق
ز تشنگی سر انگشت می مكید بیا
تو را به لحظه ی برخوردِ تیر و مشك قسم
به نا امیدی سقای نا امید بیا
شاعر:حاج سید محسن حسینی
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 5:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه