خنده زخم
ای گل در بهار، پرپر شده
باغ گل از نیزه و خنجر شده
میوۀ نخل دل مجروح من
پاره بدن، پارهتنِ روح من
آب وضویت، شده خون سرت
پارهتر از قلب پدر، پیکرت
داغ تو صد بار شده قاتلم
خنده زند زخم تنت بر دلم
بحر، ز فریاد تو بیتاب شد
آب، هم از شرم لبت آب شد
چشم به خون شسته ز هم باز کن
یا ابتا بگوی و پرواز کن
از لب خشکت خجلم راستی
سوختی و آب ز من خواستی
میوۀ قلبم جگرت شد کباب
پر شده از خون، دهنت جای آب
ای ز غمت، خونْ، دل شمشیرها
زخم تنت در جگر تیرها
آب فرات از عطشت خون گریست
چشم پدر را بنگر، چون گریست
دیده، بهر زخم تنت، دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
جسم تو در هُرم عطش تاب خورد
خاک هم از خون سرت آب خورد
تیر که در قلب تو پرواز کرد؟
تیغ که قرآن ز سرت باز کرد؟
آنکه به خون پیکرت آغشته بود
کاش که پیش از تو مرا کشته بود
خون هزاران چو تو، تقدیم دوست
دوست به من، هر چه پسندد نکوست
دوست، به زخم تنت آراسته
دوست، تو را غرقه به خون خواسته
گریه به زخم تو اگر مشکل است
خندۀ او مرهم زخم دل است
من دو زبان مکیدهام در دهن
یکی زبان تو، یکی جدّ من
زبان او داد حیاتم ولی،
زبان تو کرد کبابم، علی !
زبان او داد مرا شیر ناب
زبان تو قلب مرا کرد آب
زبان او روح فزاینده بود
زبان تو آتش سوزنده بود
زبان او چشمه شد و آب داد
زبان تو شعله شد و تاب داد
با نفست شعله برافروختی
میثم دلسوخته را سوختی
غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 22
- آذر
- 1389
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه