دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی از دهن برآید
بر بوی آن که روزی یابد گلی چو رویت
آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
- شنبه
- ۱۲
- اسفند
- ۱۳۹۱
- ساعت
- ۷:۴۴
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه