به جان مشتاق دیدار تو هستم
که از روز ازل دل بر تو بستم
نه از شامم نه امروز و نه دیروز
که از مشتاق صحرای الستم
ز خان نعمت تو ای دریغا
نمک خوردم نمکدان را شکستم
تو خورشید همه خورشیدهایی
ولی من ذره ای ناچیز و پستم
تو عطر ناب گلهای بهشتی
ولی من خار بی مقدار هستم
فقیرم دردمندم مستمندم
چه گویم بیش ازین اینم که هستم
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 8:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه