تا شمع خبر از سحر خویش ندارد
پروانه ز پر سوختم اندیش ندارد
پروانه که در محفل معشوق دهد جان
اندیشه ز جان باختن خویش ندارد
پروانه ی پر سوخته می نالد از این غم
کاو زین دو پر سوخته پری بیش ندارد
ای شمع فروزان ولایت نظری کن
پروانه ی تو جز جگر ریش ندارد
بس نیش زبان ب ردل مجروح رسیده
خون گشته و تاب سخن نیش ندارد
بر آه دل سوخته ای شاه نگاهی
جز آه دل سوخته درویش ندارد
بر هاشمی سوخته جان لطف و عطایی
کاو غیر ثنایی تو دگر کیش ندارد
شاعر:هاشمی
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 9:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه