چهل ساله که من
باحال بی قرار
اسیر روضه هام وای
باآه و ناله من
بااین چشمای تار
به یاد کربلام وای
دیگه طاقت ندارم
می خوام پر در بیارم
کشیدم من چه ها تو این چهل سال
امون از این زمونه
دل من غرق خونه
که جونم رو گرفته داغ گودال
نشسته اشک غم
روی چشم ترم
دیگه می خوام برم وای
( امون از کربلا – وای )
خوشی واسَم حروم
شده قلبم کباب
نمی بینه چشام وای
دیگه کارم تموم
حال و روزم خراب
منو کُشت داغ شام وای
بااشک و آه و ناله
برای یک سه ساله
که دنیا بی بابا واسَش عذابه
سپردم پیکرش رو
همه بال و پرش رو
باکوه غصه ها کنج خرابه
منو کشته خدا
عزای کربلا
دارم رولب نوا
وای
( امون از کربلا – وای )
شاعر : اسماعیل شبرنگ
دا
- جمعه
- 26
- مهر
- 1392
- ساعت
- 05:34
- نوشته شده توسط
- علی