ای مادری که طعم آتش را چشیدی
ای مادری که محسن خود را ندیدی
من زینبم پاسخ بده با این همه زخم
از خانه تا مسجد چگونه می دویدی
شرمنده شد حتی غلاف از بازوی تو
وقتی کمربند علی را میکشیدی
وقتی پدر را سوی مسجد میکشاندند
خود را کشاندی بر زمین اما رسیدی
میخواستی نفرین کنی اما نکردی
وقتی که بالای سر او تیغ دیدی
دور علی پروانه سان می گشتی اما
شکوه نکردی هر قدر طعنع شنیدی
او از نگاه تو خجالت میکشید و
تو از نگاه او خجالت میکشیدی
با این همه گل زخم و با آن چشم تر
باز تو کوثر جاری قرآن مجیدی
پهلو به پهلو میشوی و در تن
سر باز کرده باز هم زخم جدیدی
تو آنقدر فکر امامت بوده ای که
آتش گرفتن را به جان خود خریدی
شاعر : مهدی نظری
- پنج شنبه
- 1
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:0
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه