در سینه ناله ای ست شرر بار ای پدر
هر ناله ای ست حاوی اسرار ای پدر
از رازهای من احدی با خبر نشد
نه بچه ها نه حیدر کرار ای پدر
باز آمدم که با تو کمی درد دل کنم
از روزگار و مردم بی عار ای پدر
یادت که هست از همه بودم عزیزتر
حالا ببین چگونه شدم خار ای پدر
دیگر کسی سری به یتیمت نمیزند
از یاد رفته دخترت انگار ای پدر
داماد تو ،وصیّ تو خانه نشین شده
اصلاً وصیتت شده انکار ای پدر
حتی جواب هم به سلامش نمیدهند
افتاده مثل اشک ز انظار ای پدر
آن مهر و رأفتی که تو گفتی حقوق ماست
تبدیل شد پس از تو به آزار ای پدر
شهری که تا تو بودی امان داشت کافرش
یکباره شد به فرق من آوار ای پدر
هیزم رسید و در غم از دست دادنت
شد جای گل نثار عزادار ای پدر
راه نجاتی از وسط شعله ها نبود
من بودم و حرارت بسیار ای پدر
با اینکه زود هجمه آتش فرو نشست
اما به جا گذاشته آثار ای پدر
سر بسته گویمت پس از آن روز تا کنون
پوشانده ام من از همه رخسار ای پدر
از صبح تا غروب فقط اشک ،آه،درد
این است حال و روز من زار ای پدر
یاسی که کاشتی تو در این باغ خشک شد
پرپر شد از هجوم چهل خار ای پدر
گلبرگ های یاس تو نیلوفری که نه
با رنگ لاله ماند به دیوار ای پدر
با تازیانه قاب گرفتند و سوره ای
آویز در شد از نوک مسمار ای پدر
هنگام راه رفتن خود میخورم زمین
هستم نیازمند پرستار ای پدر
حتی زیارت آمدنم مشکلم شده
آه از دو دیده ای که شده تار ای پدر
از ضربه غلاف همین نکته کافی است
افتاده دست فاطمه از کار ای پدر
این رنج ها مرا که جوانم ز پا نشاند
وای از سه ساله کودک بی یار ای پدر
موی سفید و قد خم و روی نیلی ام
گردد برای او همه تکرار ای پدر
دنبال نیزه ی سر بابا دویدنش
در بین سلسه ست چه دشوار ای پدر
تنها پناه معجرش عباس میشود
ای داد از نبود علمدار ای پدر
علی صالحی
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه