آمدی و شب سیاه من
عاقبت مثل روز روشن شد
همه دیدند من پدر دارم
روسیاهی نصیب دشمن شد
***
از همان ساعتی که رفتی تو
خنده بر من حرام شد بابا
مثل تو در غروب روز دهم
عمر من هم تمام شد بابا
***
«وای از ضربه دوازدهم »
که شده بانی اسیری من
هست زیر سر همان گودال
همه ماجرای پیری من
***
من بمیرم چه کرده با سر تو
خنجر کند قاتلت بابا
کاش جای تو دخترت می رفت
زیر سم ستور دشمن ها
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
حرمت ما ز چشم ها افتاد
جای دستی زخمت بر روی
گونه های رقیه جا افتاد
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
چادرم پاره پاره شد بابا
فکر و ذکر تمام کوفی ها
غارت گوشواره شد بابا
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
دشمنانت هجوم آوردند
چه قدر وحشیانه و با حرص
بال های رقیه را کندند
***
شکل زهرا شدن به من بابا
بیشتر از همیشه شد لازم
گشت کرببلا و کوفه و شام
شعبه کوچه بنی هاشم
***
رفت از دست من النگو و
آمده جای آن غل و زنجیر
چه قدر غربت و اسارت و درد !
دیگر از روزگار هستم سیر
***
حال که آمدی به دیدن من
رحم بر این اسیر غربت کن
پای من را به آسمان وا کن
عمه را از عذاب راحت کن
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه