آمدی بابا، ببین مشتاق دیدارم هنوز
خلق خوابیدند و من از هجر بیدارم هنوز
بارها جان دادم از هجرت وفایم را ببین
باز در هنگام وصلت جان به لب دارم هنوز
شمر، سیلی بر رخم زد تا نگویم نام تو
لیک باشد نام نیکوی تو گفتارم هنوز
یکشب از اشتر فتادم بس که زجرم زجر داد
مدتی زین ماجرا بگذشته بیمارم هنوز
عمه ام زینب ز مادر مهربانتر با منست
می دهد شب ها تسلّی بر دل زارم هنوز
گر چه از بی طاقتی بنشسته می خواند نماز
با چنین احوال می باشد پرستارم هنوز
گل چو شد روئیده دیگر همنشین خار نیست
من شدم پرپر ولی آزرده از خارم هنوز
این شنیدم تشنه لب رفتی سفر بابا ببین
آب دارم بر تو در چشم گهر بارم هنوز
«سازگارا» فخر کن، برگوی تا پایان عمر
من مصیبت خوان برای آل اطهارم هنوز
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه