گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت
جز روی باغبان دل شب آرزو نداشت
رخساره اش حکایت بازار شام بود
با آن لباس حاجت راز مگو نداشت
آنجا اگر جه نان تصدق حرام بود
از بس گرسنه خفت ، دگر رنگ و رو نداشت
در زیر تازیانه امانش بریده بود
میخواست ناله ای کند اما عمو نداشت
کار از حنا و شانه کشیدن گذشته بود
گویی به زیر معجر صد پاره مو نداشت
آن پا که زخم آبله اش سر گشوده بود
چون پای عمه اش رمق جستجو نداشت
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه