• سه شنبه 4 دی 03


شعر شهادت حضرت رقیه(گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من)

1633
1

 گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من
روح دوباره داده وصالت به جان من
هرچه مرا به خاطر تو بیشتر زدند
نامت مگر فتاد ز روی لبان من؟
چندین شب است اینکه سرم درد میکند
از بس کشیده اند پدر گیسوان من
دندان من شکست... به عمه نگفته ام
وقتی که خورد دست کسی بر دهان من
بیت الحرام من چقدَر سنگ خورده ای
باشد مرمت تو فقط در توان من
پهلو چو ضربه دید نفس حبس میشود
بیخود نشد بریده بریده بیان من
سنگی که خورد بر سر تو بر رُخم نشست
رنگ همین بام تو و آسمان من
یک یک تمام زخم تنم را شمرده ام
امشب چه پر ستاره بود کهکشان من
از آن شبی که از سر ناقه فتاده ام
احساس میکنم که شکست استخوان من
 

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 7:4
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران