عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه، سر بابایم
با نگاهی به سر و وضع پدر فهمیدم
که چرا طول کشیده سفر بابایم
جان زهرا قسمت می دهم ای عمه بگو
خون چرا می چکد از چشم تر بابایم ؟
چشم و ابرو و دهان و لب او زخم شده
چه بلاهاست که آمد به سر بابایم ؟
عمه باید ز اباالفضل بپرسم چه شده
چون عمو بوده فقط دوروبر بابایم
از خودم میل ندارم که بگویم سخنی
ترسم این است بسوزد جگر بابایم
هوس نان و غذا کرده دلم از بس که
عطر نان می دهد این موی سر بابایم
شاعر:محسن مهدوی
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه