• شنبه 29 اردیبهشت 03


شعر عبدالله ابن الحسن(ع)(دست از عمه کشید و بدنش میپیچید)

1119

 دست از عمه کشید و بدنش میپیچید
زیر ِ پایش عربی پیرهنش میپیچید
 گردبادی ز خیامی به نظر می‌آمد
گِردَش انگار زمین و زَمَنَش میپيچید
میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود
وَ طنین رجزش تا وطنش میپیچید
ز سر عمامه و نعلین ز پایش وا شد
ذکر یا فاطمه يِ بت شکنش میپیچید
دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است
داشت گِردِ عمویِ صف شکنش ميپیچید
ناگه از پرده‌یِ دل کرد صدا وا اُمّاه
دست بُبریده‌ی او دور تنش میپیچید
تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد
نعره‌یِ حیدریِ یا حسنش میپیچید

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران