زاویه
تعریف خاطره ماجرا
از زبان حضرت زینب (س)
یادم نمیره گرمای دستاش
درست شبیه گرمیه دست حسن بود
یادم نمیره برق تو چشماش
درست شبیه چشمای مست حسن بود
همش میگفت رهام کن عمه
میخوام کمک کنم عمومو
بذار منم شبیه قاسم
باخونم بگیرم وضومو
سایه به سایه دنبالش رفتم نرسیدم نرسیدم
خدا میدونه که تو اون لحظه چی کشیدم چی کشیدم
بند دوم
اون می دوید و من میدویدم
اون سمت تیر و نیزه ها من سمت مقتل
اون می نشست و من می نشستم
اون روبروی تیغ و من باگریه رو تل
نداشت بااینکه سن وسالی
ولی برا خودش یلی بود
توی چشش نبود هراسی
شبیه پدرم علی بود
جونشو دس گرفت و داد هدیه به امامش به امامش
مردونگی مجتبی رو داشت تومرامش تو مرامش
بندسوم
تاپیش دشمن سینه سپر کرد
برام تداعی شد بازم داغ مدینه
وقتی جلوی چشم داداشم
افتاد رو خاکا مادرم از ضرب کینه
مادرمو که دوره کردن
جلو اومد سینه سپر کرد
روی نوک پاهاش بلند شد
ولی کینه هاشون اثر کرد
جلو همه مادر مظلومم به زمین خورد به زمین خورد
ازغم صورت ورم کرده داداشم مرد داداشم مرد
- یکشنبه
- 23
- مهر
- 1402
- ساعت
- 15:34
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مرتضی سراوانی گرگانی
ارسال دیدگاه