• شنبه 29 اردیبهشت 03


شعر حضرت عبدالله بن الحسن(بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو)

1075

 بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو
من آمدم كه از تو بگيرم خبر عمو
در اين همه بلا به خدا خيمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بيشتر عمو
در زير نيزه ها نفس آهسته مي كشي
نايي رسد ز حنجره ات مختصر ، عمو
من باشم و تو ناله غريبانه مي زني
سرباز مجتباي تو مرده مگر عمو
افتاد دست ساقي تو گر به علقمه
من دست خويش بر تو نمايم سپر عمو
پرواز در هواي شهادت اگر نبود
ديگر چكار آيدم اين بال و پر عمو
شرمنده ام كه زنده ام و رفته اصغرت
همراه خود بيا و مرا هم ببر عمو
همبازيان من همه در خون نشسته اند
لطفي نما و آبرويم را بخر عمو
بود آرزوي من كه بگويم به تو "پدر"
يك بار هم شده تو به من گو : "پسر" ، عمو
از من يتيم تر كه تو پيدا ني كني
آغوش خود گشا و بگيرم به بر عمو
شاعر:رضا رسول زاده

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران