می روی نور ز هر دیده جدا می گردد
حاجتی را که حسن داشت روا می گردد
مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است
یا که مشغول مناجات و دعا می گردد
وجعلنا به تو می خواند که چشمت نزنند
این گل یاسمن انگشت نما می گردد
او مدام از من و عباس سؤالش این بود
این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد
زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود
کفن اندازه به این قد رسا می گردد
مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی
برسد دست به آئینه دو تا می گردد
سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز
سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد
قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل
تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد
عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد
دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد
به روی دست عمو غلط نزن می ترسم
استخوان های تو از مهره جدا می گردد
شاعر:سعید خرازی
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه