آیینــۀ جمــال خـداونــد ذوالجــلال!
بـر عـارضت سـلام رســول و درود آل
ای مصطفی خصائل و ای مرتضی کمال
ای فاطمی حقیقت و ای مجتبی جمال
ریحانۀ امـام حسن، ژالـۀ حسین
در باغ سبز کربوبلا لالۀ حسین
آیینــۀ جمــال دلآرای پنــجتـن
پا تا به سر حسینی و سر تا به پا حسن
در بین خاندان حسن شمع انجمن
گلبوسههای یوسف زهرات پیرهن
باید کمال حُسن پیمبر بخوانمت
بایـد علی اکبـرِ دیگــر بخوانمت
بایـد شب عـروسی تـو، ماهپارهها
ریزند جای نقل به فرقت ستارهها
ملک وجود پر شود از جشنوارهها
گیرنــد تـا قیـام قیامت هزارهها
آینـد انبیـا همـه بـر دیـدهبوسیات
آرند گل به مجلس جشن عروسیات
جان هـا فـدات باد کـه در حجلهگاه خون
ماه رخت ز خـون جبین گشت لالهگون
عـود و عبیر و سـوز دل و شعلــۀ درون
زخمت به جای لاله به تن از عدد فزون
جای حنا خضاب ز خون گشت پیکرت
جای ستـاره سنگ فرو ریخت بر سرت
شیرینی زفاف تو "احلی من العسل"
افتـاده بود زلـف تـو در پنجـۀ اجل
خوش با خـدا معامله کردید از ازل
پوشاند خون به آرزویت جامۀ عمل
با قصۀ تو زنده شود یاد کربلا
دامادهـا فـدای تو داماد کربلا
از خون خضاب گشت تو را دست و موی و رو
کردنـد نیزهها به تنت جمله سر فرو
آبی نبـود تـا که از آن تـر کنی گلو
خاتم نهـاد در دهـن تشنـهات عمو
خاتم نه! بلکه حلقۀ دامادی تو بود
این داستان حجلگه شـادی تو بود
ماه رخـت بـه پردۀ خون در زوال شد
سرو قـد حسیـن، خمیـد و هلال شد
خون دلت به خصم حرامی، حلال شد
جان داشتی هنـوز و تنت پایمال شد
زیــر ســم ستـور عمـو را صـدا زدی
تا روی دستهای عمو دست و پا زدی
شاعر:غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه