دهد بر حلقه های موی خود منزل اسیرش را
تماشا می کنم رخسار چون ماه منیرش را
سرا پایش همه ناز است من هم می خرم نازش
نبیند تا صف محشر کسی مثل و نظیرش را
پیمبر گر ببیند بر روی دستم علی دارم
به یاد آرد دوباره صحنۀ خم غدیرش را
ولی گویم دمی هرگز نبیند هیچ بابائی
زبان دور دهان گرداندن طفل صغیرش را
کند هر کودکی با خندۀ خود شاد بابا را
ولیکن خندۀ او می کُشد بابای پیرش را
خدا داند کمانِ حرمله مثل کمانم کرد
رها شد تیر آه از سینه ام دیدم چو تیرش را
از آن ترسم ببوسم حنجرش را سر جدا گردد
به مویی بند می بینم سرِ بر تن اسیرش را
شاعر:سید محسن حسینی
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه