ای پاره پاره حنجر من! دست و پا مزن
روی مرا به خون گلویت حنا مزن!
لب های خشک تو جگرم را ترک زده
شرمنده ام، دگر سخن آب را مزن!
از خونِ گرمِ حنجرِ پاکِ تو سوختم
با داغ خویش، لرزه به عرش خدا مزن
ناله زدی و مادر من دایه ات شده
حرفی ز تشنگی، بَرِ خیر النسا مزن
ای شیره خواره! سنگ، ز داغ تو آب شد
با خنده ات شرر به دل ما سِوی مزن!
ای کاش این سه شعبه بگوید به حرمله
این حلق کوچک است، روی نیزه ها مزن
شاعر:محمد فراهانی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه