ای که خون بدنت ساخته دریایی سرخ
پسر بخوان با لب خود نغمه ی بابایی سرخ
خون دل خوردم و تا اینکه بزرگت کردم
نا که اینگونه شدی خوش قد و بالایی سرخ
چشم چشمه ی خشکیده ای از باورهاست
که نشسته به کنارت به تماشایی سرخ
چقدر فکر کنم تا به جوابی برسم
شده ذهنم زتو درگیر معمایی سرخ
می دهم پاسخ خود را ز سر ناچاری
با همین شاید و امّا و اگرهایی سرخ
مثل آبی ز کف دست پدر می ریزی
کرده ای روز و شبم را به تو تنهایی سرخ
غنچه ی دیده خود را تو شبیه گل کن
تا ببینی پدرت ماند و تمنایی سرخ
دست خالی نرود نیزه ای از پای تنت
همه ی کرب و بلا گشته به زیبایی سرخ
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه