بلند شو برادر بگو مرا نبرند
بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند
عموی خوب رقیه بلند شو مگذار
که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند
مُخدرات همه بی حفاظ و بی معجر
پناهگاه جهانند و خویش در به درند
رخی که دیده مهتاب و آفتاب ندید
ببین که لشگر دشمن چه خیره می نگرند
برای آنکه به هر عده قسمتی برسد
سر بریده تان را چه خوب می شمرند
سر ، سر تو برادر عجب هیاهوئیست
تمام لشگر کوفه پی سر قمرند
گمان کنم که از امروز تا به چندین ماه
زنان کوفی و شامی دگر طلا نخرند
به هر بهانه بگویند ناسزا بر ما
چو از کنار صف دختران ما گذرند
بس است دعبل و فکر دل پیمبر کن
که عرشیان ز غمش غرق ناله و شررند
شاعر: مجيد خضرايي
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه