غزل غزل بنویسم حدیث رویایی
برای اوج ادب منتهای شیدایی
برای وصف شما پای شعر می لنگد
تو انتخاب خدایی برای سقایی
تویی که منصب باب الحوائجی داری
ندیده کس به خدا از شما جز آقایی
و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده
امیر علقمه از بس رشید و رعنائی
به یک اشاره ی چشمان آسمانیتان
حریف حرمله ها می شوی به تنهایی
همیشه بر روی دوشت رقیه جان می گفت:
تو بهترین و یگانه عموی دنیایی
تو امتداد طراوت به نو بهارانی
تو تکیه گاه و امید دل غزالانی
به پای مقدم خود سجده ی ملک داری
تو با قبیله ی تان حسن مشترک داری
اگر چه هاشمیان بی مثال و مه رویند
ولی تو بین همه بیش تر نمک داری
تو بین معنی این واژها نمی گنجی
به روی خاک ولی ریشه در فلک داری
سوال های زیادی میان ذهن خودت
ز ماجرای کبود غم فدک داری
همیشه شرم شریعه ز مشک خالی توست
که پای چشمه لبانی پر از ترک داری
هنوز آب روان حسرت لبت دارد
نگاه بر ادب چشم پر تبت دارد
به وجد آمده از وصل روی دلداری
که پا به پای دلش تا به صبح بیداری
کنار تربیتت رد پای مادر توست
که این چنین ز وقار و حیا تو سرشاری
به پای گوش تو همواره این نوا می خواند
مباد لفظ برادر به لب کنی جاری
همیشه و همه جا پیش مرگ او باشی
مباد یک نفس از او تو دست برداری
علم به دوش سحرگاه! ای ستون حرم
برای حضرت عشقم نما علم داری
بدان که دست توسل به دامن زهرا
به بازوان ستبر تو می دهد یاری
مسیر سجده ی افلاک سوی محضر توست
دل زنان بهشتی اسیر مادر توست
ز ازدیاد حسودی ماه بر رویت
تو چشم خوردی و آمد بلا ز هر سویت
به پای بیرق و مشک تو آسمان افتاد
عمود فاصله انداخت بین ابرویت
برای این همه جان بازی و، وفاداری
خدای بوسه گرفته ز روی بازویت
نگاه خیمه ز تعظیم کردنت فهمید
نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
همین که پای غریبه به خیمه ها واشد
(نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت)
و کاش بودی و تا روز آخرش می ماند
رکاب زینب کبری به روی زانویت
منم که (مسلم) این قبله گاه احساسم
همیشه و همه جا زیر دین عباسم
شاعر:هاشم طوسی
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
شقایق