سوز تشنه کامی، در حرم فتاده
مشک های بی آب، روی هم فتاده
لحظه لحظه بی آبی خیمه خیمه بی تابی
تشنگی چه کرده
آفتاب تابان، سینه های سوزان
کرده در جگرها، آتشی فروزان
کودکان عطش دارند خون ز دیده می بارند
تشنگی چه کرده
دشت عشق و ایثار غیرغم ندارد
چشم تشنه کامان اشک هم ندارد
گوییا شرر خیزد آتش از فضا ریزد
تشنگی چه کرده
گل های رسالت رنگ و رو ندارند
شبنمی که ریزند در گلو ندارند
پژمرده و خشکیده چون باغ خزان دیده
تشنگی چه کرده
گوید با ابوالفضل کودکی صغیره
شد تمام دیگر هر آب ذخیره
اصغر است و بی تابی بی شیری و بی آبی
تشنگی چه کرده
منبع:سایت مدایح
- پنج شنبه
- 9
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:6
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه