واي اگر امشبِ اين دشت به فردا برسد
شيون و گريه و آهم به ثريا برسد
به لب خشكِ تو دِغ مي كنم از غصه اگر
تيغِ خورشيد بر اين پهنه صحرا برسد
كوكبِ بختِ جدايي ز تو تقديرِ من است
چشم از رويِ تو بر هم نزنم تا برسد
به تنِ اصغرِ تو يك سرِ سوزن حس نيست
با كمي آب تلظّيش به لالا برسد
علي ات را بشناسند نخواهند گذاشت
بويي از پيرهنش نيز به ليلا برسد
بدنش مثلِ فدك پخشِ زمين خواهد شد
پاي عباسم اگر بر لبِ دريا برسد
گرگها يوسفِ خواهر به سرت مي ريزند
چاره ام چيست اگر كار به اينجا برسد؟
نيزه، خون، چكمه، سراشيبي گودال، سرت
عمرِ زينب به گمانت به تماشا برسد
رويِ تَل دخترِ مضطر شده مي ميرد اگر
پاي اسبي به لبِ تشنه ي بابا برسد
واي اگر پاي شقاوت به حرم باز شود
دست بي عاطفه بر چادرِ زن ها برسد
آتش و خيمه و غارت شدن هر چه كه هست
هيچ كس نيست به دادِ منِ تنها برسد
نذرِ بوسيدنِ سي جزء توام تا خودِ صبح
قبل از آني كه به قرآنِ تنت پا برسد
نفسِ سينه ي زينب، نفست مي گيرد
واي اگر امشبِ اين دشت به فردا برسد
شاعر:علیرضا شریف
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
امین محمدی
هم شعر بااحساس و قوی و با ادبی بود و هم از لحاظ آهنگ بسیار خوش آهنگ میباشد.
حق یار و نگهدارتان سه شنبه 29 مهر 1393ساعت : 08:23