• جمعه 2 آذر 03


شعر شب عاشورا(یاران حضرت)(حجـاج کربلا کـه ز کعبـه سـلامشان)

1387

 حجـاج کربلا کـه ز کعبـه سـلامشان
صحرای سرخ خون شده بیت‌الحرامشان
پــرواز می‌کننــد بــه دور امـامشان
لبریـز گشته کاسـۀ صبــر تمـامشان
در انتظار صبح گرفتند سـر بـه کف
از شوق مرگ بر لبشان خندۀ شعف
جون و زهیر و عابس و ضرغامه و حبیب
آمـاده تـا شونـد سراپـا به خون خضیب
بر خود زدند تـا دل دریـای خون نهیب
از دست داده در پی ایثـار جان، شکیب
خالی ز خویش و پر ز عطش بود جامشان
در عیـن سجـده حـال و هـوای قیامشان
ناگـه امام، غنچـۀ معجزنمـا گشود
با بهتـرین خطابـه خداوند را ستود
آنگاه رو به جـانب انصـار خود نمود
کای بر وفا و غیرت و ایثارتان درود!
ای عمـر جاودانـۀ دنیـا حقیرتــان
چشمی ندیده در همه عالم نظیرتان
اینجا حسین و مکتب خون و شهادت است
میـدان جان‌نثـاری و عشق و ارادت است
در بحر خون شنای شهادت عبادت است
بـر رهـروان عشق، شهـادت ولادت است
اینجا عروج ما همه در خون تپیدن است
جـان دادن و جمـال خداونـد دیدن است
اینجـا بغـل گشـوده شهادت برایتـان
اینجـا بــود کنــار خداونـد جایتــان
خون خداست در یم خون، خونبهایتان
لبخنـد می‌زنـد بـه خـدا زخم‌هایتان
یا سینه را به تیغ شهادت سپر کنید
یا اینکه مخفیانه از اینجـا حذر کنید
اینجا سخن ز نوک سنان و سر من است
اینجا برهنه روی زمین پیکر من است
اینجـا هـزار‌پـاره تـن اکبــر من است
اینجا قرارگـاه علـی اصغــر من است
این راه مکه، این ره شامات، این عراق
مـا تشنـۀ وصـال خداییـم، الفـراق!
آن عاشقان جان به کفِ سخت، سخت‌کوش
آمد ز فرق تا به قدم خونشان به جوش
برخواست از حقیقت‌تان بر فلک خروش
گفتند: ای به راه غمت نیشِ نیزه، نوش!
شمشیر مرگ بـا تـو حیـات مکرر است
عمری که بی‌تو باشد، از مرگ بدتر است
مـا لـذت زمانـه نخـواهیم بی‌حسین
در عرش، آشیانه نخـواهیم بی‌حسین
در چشم نور، خانه نخواهیم بی‌حسین
ما عمر جاودانـه نخـواهیم بی‌حسین
عباس گفت: یوسف زهرا! چرا رویم؟
ای کعبۀ امید! از این در کجا رویم؟
ریحـانه‌هــای دامــن گلخانــۀ عقیــل
گفتند: ای بـه دامن تـو قدسیـان دخیل
عزت اگـر نه خـار تـو گـردد، شود ذلیل
ما زندگی کنیم و تو در موج خون، قتیل؟
ما را به سینه زخم تو خوش‌تر ز مرهم است
حتـی بهشت بی‌گــل رویـت جهنـم است
یک‌سو حبیب جست ز جا گفت سیدی!
بـا پاره‌هـای آتـش دل آتشــم زدی
مـا خـار راه تـو، تـو عزیـز محمّـدی
ماییم جان‌نثـار تـو، تو جان احمدی
هفتـاد بـار اگـر که بمیـرم برای تو
برخیزم و دوباره کنم جان فدای تو
فریاد زد زهیر که ای عرش را مدار
سوزم اگر که بعـد شهادت هزار بار
خاکسترم به باد رود سوی کوهسار
گردم دوباره زنده به اعجاز کردگار
سرافکنم دوباره به پای تو یا حسین!
جانـم هـزار بـار فـدای تو یا حسین!
ای حامیان آل علی! جـان فدایتان
آغوش گرم حضرت معبود، جایتان
در گوش جـان مردم عالم ندایتان
اینک زنـد حسین، دوباره صدایتان
خیزیـد بـاز در ره او جـان فـدا کنید
خود را دوباره هدیه به خون خدا کنید
خیل ستمگران که دم از جنگ می‌زنند
بـر پیکـر امـام شمــا سنـگ می‌زنند
از خون سر به ماه رخش رنگ می‌زنند
گرگان کوفه بـر بدنش چنگ می‌زنند
ای خفتگان وادی خون کو قیام‌تان؟
بـر نیـزه رفـت رأس منیـر امام‌تان
ای خـون سیدالشهـدا خون‌بهایتان
ای بـر فــراز قلـۀ تــاریخ، پایتـان
خورشیدِ قرن‌ها سرِ از تن جدایتان
بایـد حسیـن آیـد و گوید ثنایتان
تا حشر، قـامت شهدا بـر شما خم است
سرسبز با ثنای شما نخل «میثم» است
شاعر:غلامرضا سازگار

  • یکشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران