آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد.
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
شاعر:یاسر مسافر
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه