چنان شکسته پرم که، پریدنم هرگز
منی که در همه حالی بریدنم، هرگز
نسیمِ باغِ پر از یاسِ مصطفی بودم
سه ماه می شود... اما، وزیدنم هرگز
ستون عرش الاهی ام و ترک خوردم
قسم به غیرت حیدر خمیدنم، هرگز
غلاف تیغ نشست و شکست بازویم
و گر نه دست ز مولا کشیدنم، هرگز
چنان به گوشه چشمم نشسته رنگ غروب
دوباره چهره خورشید دیدنم، هرگز
زبان زلف پریشان دخترم، گویاست
نمانده قدرت شانه کشیدنم، هرگز
* * * *
ز سینه، گر نفسم شوق پر زدن دارد
چنان شکسته پرم که پریدنم هرگز
شاعر:یاسر حوتی
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه