بعد از آن که زهرا(ع) از دنیا رفت، اسما سینه چاک کرده و روی او افتاده و وی را می بوسید، در حالی که می گفت: ای فاطمه! وقتی بر پدرت رسول خدا وارد شدی سلام اسما را به او برسان
در این هنگام حسن و حسین(ع) وارد شدند، و دیدند که مادرشان رو به قبله دراز کشیده است. فرمودند: ای اسماء! مادر ما هیچ وقت در این ساعت نمی خوابید؟
عرض کرد: ای فرزندان رسول خدا! مادر شما نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.
با شنیدن این سخن حضرت امام حسن(ع) خویشتن را روی سینه مادر انداخت و گفت: «یا اماه! کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی» مادر جان! قبل از آن که جان از بدنم بیرون رود با من سخن بگو.
امام حسین(ع) پای مادر را می بوسید و صورت به کف پای او می مالید و صدا می زد: «یا اماه، انا ابتک الحسین، کلیمینی قبل ان تنصدع قلبی فاموت»؛ مادر جان! من پسر تو حسینم، پیش از ان که قلبم از حرکت باز ایستد و بمیرم با من حرف بزن.[1]
به روایت ابن عباس وقتی حسن و حسین (ع) وارد خانه شدند حسین(ع) بدن مادر را گرفت و مدام تکان می داد و گریه می کرد، و به برادرش گفت: ای برادر! خدا تورا در مصیبت مادر اجر دهد.[2]
در حدیث دگیری است که چون فاطمه(ع) از دنیا رفت مردم مدینه صداها را به گریه بلند کردند و شهر یکپارچه شیون در امد.... مردم به سمت خانه علی(ع) آمدند و دو فرزندش حسن و حسین نیز در خانه نشسته و گریه می کردند، مردم نیز با مشاهده گریه آنها می گریستند.
ام کلثوم نیز در حالی که جامه ای بلند بر تن داشت و روی آن چادری بود از خانه، بیرون آمد و می گفت:
«یا ابتاه! الان حقا ففقدناک، فقدا لا لقاء بعد ابدا»
پدر جان! ای رسول خدا! براستی اکنون تو از دست ما رفتی، چنان که دیگر پس از آن دیداری نخواهد بود![3]
آنگه قدم به خانه در ان ماجرا زدند
با صد امید، مادر خود را صدا زدند!
پاسخ سکوت بود، چو در جستجو شدند
یکباره با جناز او روبرو شدند!
گریزی به کربلا
هر کودک و فرزندی با دیدن بدن بی جان پدر و مادر خویش بی تاب شده و خود را به روی پیکر عزیزش می اندازد، چون این که می داند دیداری از پس این مرتبه نیست، بچه های فاطمه(ع) نیز جا داشت که برای مادر چنین بی تابی از خود نشان دهند اما یک چیز را باید در نظر داشت که اگر چه فاطمه(ع) صدمات زیادی دید ولی هنگامی که جگر گوشه هایش آمدند، او را زیبا، آرام و رو به قبله مانند کسی که خوابیده است یافتند؛ پس چه کشید دختر ابی عبدالله(ع) آن وقتی که آمد تا برای آخرین بار روی زیبای پدرش را ببیند، اما ناگهان دید که پدر سر در بدن ندارد، لباس هایش را به غارت برده و بدنش قطعه قطعه کرده و زیر سم اسب ها پرپر نموده اند. لذا از شدت ناراحتی چنان خود را به روی بدن پدر انداخت که دشمن چاره ای نداشت جز این که دختر را با تازیانه از بدن حسین جدا کنند!
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
[1] - بحارالانوار، ج 43، ص 186
[2] - بحارالانوار، ج 43، ص 214
[3] - بحارالانوار، ج 43، ص 214
منبع: كتاب آتش در حرم
- شنبه
- 24
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه