• چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۰۴


شعر حضرت زهرا(س)(خورشیدم وزمان غروبم رسیده است)

۲۴۶۶

 خورشیدم وزمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
بعداز پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
روز و شب از غریبی و غم گریه می کنم
اشکم به روی گونه سرخم چکیده است
هرکس عیادتم برسد آه می کشد
معلوم می شود که زمن دل بریده است
شبها زدرد سینه نفس تنگ میشوم
چون پیله درد و غصه تنم را تنیده است
پیش علی قیام من از روی غیرت است
ورنه قد مرا غم بی حد خمیده است
این سهم روز ختم شه ختم الانبیاست
این مزد واجر شاه به خاک آرمیده است
من آن گلم که پای چهل تن به پشت در
از روی شاخ وبرگ تن من دویده است
باور نمی کنید؟  قیامت خدا گواست
زیرا که او به عرش فغانم شنیده است
باور نمی کنید؟ که محسن بجای شیر
در بین دود ، شعله ی آتش مکیده است
گوشی نمانده تا بزنم گوشواره ای
سیلی تمام لاله ی گوشم دریده است
 من حیدری شدم وبه این جرم جان دهم
پاره تن پیمبرتان یک شهیده است
شاعر: مجتبي صمدي شهاب

 

 

  • سه شنبه
  • ۲۷
  • فروردین
  • ۱۳۹۲
  • ساعت
  • ۱۵:۳۲
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران