هرچه شد درکوچه شد آنجا شدي نيلوفری بعد ازآن قصِّه شدي درخانه مادر بستری
پيش چشم مجتبی باضرب کين خوردي زمين شد قباله پاره و بردند حقِّ ديگری
گوشواره گم شد وبر روي چادر خاک بود شانه هاي کوچک من شدعصاي مادری
چشمهاي نور چشم مصطفی را تار کرد دستها ميکرد کار ديده هاي کوثری
سينه اي زخمي لگد خورد ودوباره تازه شد جاي زخم ميخ و ياد ناشکفته پرپری
راه کوتاهم به سوي خانه شد راهي دراز بغض من شد علّت دلشوره هاي خواهری
بعد از آن باچادر خاکیِّ خود رو ميگرفت بانويی مظلومه در کاشانه اش از همسری
همسري که زير لب ميگفت ذکر العجل العجل امِّيد زهرا حجّة ابن العسگری
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه