خواستم تا مادح زهرا شوم
قطره ام، شايد چنين دريا شوم
آنكه بوده خالق شمس و قمر
اينچنين آمد جمالش در نظر
موى او واليل و رويش والضّحى
سينه اش گنجينه سرّ خدا
ابرويش دل را چو مجنون مى كند
تيغ مژگانش به پا خون مى كند
چشم زهرا رونق نرگس برد
ناز زهرا را پيمبر مى خرد
لعل زيباى لبش سنگ يمن
صورتش شفاف و همچون دُرّ حسن
بر درش روح الامين زانو زند
هر كه ديدش ناله ياهو زند
خانه دربست او خلد برين
رشته اى از چادرش حبل المتين
فاطمه يعنى على سر تا قدم
صاحب كرسى و هم لوح و قلم
فاطمه كار خدايى مى كند
از همه مشكل گشايى مى كند
فاطمه انسيه الحورا بود
فاطمه اسرار اَو اَدنى بود
فاطمه استاد صدها هاجر است
فاطمه نور دو چشم حيدر است
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه