گریه کنِ مراثی تو کائنات شد
اشک طهور دیده ات آب حیات شد
خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد
تا از تو خواستم بنویسم دوات شد
این شهر را ادامه دهی آب می برد
بانو بقیع از رشحاتت فرات شد
ای روضه خوان ممتدِ از صبح تا غروب
قدری نفس بگیر که وقت صلات شد
وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاك
فردا خبر رسید که آن جا قنات شد
***
او ماند و دختران یتیمی که مانده اند
ام البنین بی پسر ام البنات شد
آری پسر قمر به شب مؤمنین شد و
مادر ستاره ی سحر مؤمنات شد
شاعر:میلاد حسنی
- چهارشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 12:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه