چاره مرا ،چاره مرا
بين كه چنين كرد مرا
عشق جگر سوز توآ
واله و ديوانه شدم
بر در ميخانه شدم
مي كه نه ،خم هم نبود
چاره من ، چاره مرا
كف زده ،تنبور زدم
تار و دف وني بزدم
شعر و غزل خوان بشدم
ليك نشد ،چاره مرا
ره زن آدينه شدم
ره رو اين مسجد و آن خانه شدم
سائل هر عاقل و ديوانه شدم
هيچ نشد چاره مرا ،چاره مرا
كهف بديدم نبدي
طور كه رفتم نشدي
كعبه نديدم اثري
از تو چرا ، چاره مرا
گفت نبي اين سخني
او ولدي من ولدي
كي ولدي من ولدي
گو تو به من ، چاره مرا
من چه نمايم صنما
گر ننمائي تو نما
راه نما ،راه نما
چاره مرا ،چاره مرا
12/12/89 بي قرار
رضا صدري علمداري
- جمعه
- 13
- اسفند
- 1389
- ساعت
- 4:36
- نوشته شده توسط
- رضا صدري علمداري
ارسال دیدگاه