• جمعه 2 آذر 03


محشر كبري -(به شبي ، نيمه شبي چشم نهادم بر چشم)

3905
1

محشر كبري

به شبي ، نيمه شبي چشم نهادم بر چشم

ديدم آنرا كه نديدم با چشم

محشري بود،همه خلق جهان هم حاضر

مردمي بود ، پريشان خاطر

 


يكي از نامه اعمال به خود مي پيچيد

آن يكي در پس خود كرده خود را ميديد

اين يكي گريه ز غفلت ز خطايش مي كرد

دگري مهلت جبران خطايش مي كرد

چون كه نزديك شدم ،سائل احوال شدم

كه چرا گشتي از اصحاب شمال؟

آه از كفر وقيحانه و دانسته خود بر الله

شرك و آزار خلايق و گناه

كم فروشي به خد ا ،بر زن و هم بر فرزند

مستي و خمر ، دروغ و نيرنگ

روي كردم به يمين و همه ديدم مسرور

  نامه بر دست يمين و همگي هم مقبول

چون كه نزديك شدم ،سائل او هم بشدم

چه كنم تا كه هنوز هستم هست؟

تو كه دائم سر سجاده و خاشع بودي

  تو كه حق را ياور ، يار يتيمان بودي

دست پيران و غلامان بگرفتي در دست

نشدي مست به خود ، مست به مي، هم فرزند

آري اين بود همه راز جهنم و بهشت

هر كسي كرده خود را به سر خود بنوشت

17 /12/89  بي قرار

رضا صدري علمداري

  • پنج شنبه
  • 19
  • اسفند
  • 1389
  • ساعت
  • 17:57
  • نوشته شده توسط
  • رضا صدري علمداري

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران