بقیع
اى راهيان شهر نور اين جا بقيع ست
اين خاك عنبربوى مشك آسا، بقيع ست
اين جا هزاران داستان ناگفته دارد
اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد
سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست
بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست
آيينه آيين حق را قبر اين جاست
خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست
اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد
ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد
بيمار عشق سرمدى را تربت اين جاست
يك شهر نى، يك دهر حزن و غربت اين جاست
اين جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست
از اين زمين تا عرش رحمان راه، بازست
ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست
انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست
روح عروج «اِرجعى» پوياست اين جا
خاكش قرين با تربت زهراست اين جا
عطرى ز بوى بقعه زهرا در اين جاست
حزنى ز اندوه شب مولا در اين جاست
داناى اسرار نهانِ اين جهان كو
فرزند زهرا، مهدى صاحب زمان كو
كو آن كه از هر بى نشان دارد نشانه؟
كو آن كه باشد آگه از دفن شبانه؟
كو آن كه ريزد اشك و از سيلى بگويد
با سوز دل از صورت نيلى بگويد
تا از مزار مخفى مادر بگويد
تا از جفاى خصم بدگوهر بگويد
اى دست حق، وى حجّت خلاّق دادار
زنجير و غُل از گردن بيمار بردار
(محمّد آزادگان «واصل»)
- چهارشنبه
- 17
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه