من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم
چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان
این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم
در کرببلا زینت آغوش نبی را
اوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم
ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم
آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم
یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت
چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم
چون همره ما هست سر غرقه بخونت
من یاد لب تشنة تو بودم و رفتم
بگسست اگر دشمن دون ریشة دین را
با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم
س کن تو دگر کاه ربائی سخن خود
من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم
کاه ربائی
- شنبه
- 4
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه