رنگ خزان گرفت بهار جوانى ام
رنگ خزان گرفت بهار جوانى ام
در دشت غم نشست گل شادمانى ام
بعد از تو اى پيمبر رحمت به روزگار
امّت نگر، چه خوب كند قدردانى ام!
شب ها به ياد ماه رخت اختران چرخ
نظاره گر شوند به اختر فشانى ام
بابا ز جاى خيز و ببين زير بار غم
بشكست در فراق تو پشت كمانى ام
وقت دعا زحق، طلب مرگ مى كنم
از بس كه بى علاقه به اين زندگانى ام
از جور چرخ پير و ز بيداد روزگار
با قامت خميده به فصل جوانى ام
شد «حافظى» به پاى على هستى ام فدا
تاريخ شاهد است بر اين جانْ فشانى ام
(محسن حافظى)
- چهارشنبه
- 17
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه