روي اسبِ سركش امواج زين انداخته
آنكه روي آب را هم بر زمين انداخته
رود انگشتيست جاري كه ابالفضل جوان
پا به دريا برده و بر او نگين انداخته
رود درياي خروشاني شده در پاي مرد
مثل ماهي كه به زحمت پوستين انداخته
آن ابالفضلي كه نَفْسَش هم يقيناً سركش است
آنچنان نَفْس قوي را اينچنين انداخته
طاق ابرويي كه زير گيسويش كرده كمين
تير بر قلب سپاه در كمين انداخته
تو رگِ غيرت بخوانش من كليد قفل ها
قل هواللهي كه بر روي جبين انداخته
در همين نقطه فقط كوهي به كوهي ميرسد
روي پيشانيش آن وقتي كه چين انداخته
وسعت ديدش وسيع است و به جنگ يك سپاه
اولين را كشته روي آخرين انداخته
(مهدي رحيمي)
- پنج شنبه
- 9
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 6:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه