چشم و دست و دل و بازوی علی داری تو
حیدری یا پسر حیدر کراری تو؟
گر چه ماهند به رخسار، همه هاشمیان
قرص ماه همه در قلب شب تاری تو
دستگیر همۀ عالمی و بیدستی
بلکه بازوی علی در صف پیکاری تو
ای فدای تو و آقایی و سقایی تو
کز عطش در دل دریا، شرر ناری تو
پای تا سر عطش استی و محال است محال
که به دریا سر تسلیم فرود آری تو
ای همه خلق به زیر علمت یا عباس
علمت سبز که عباس علمداری تو
نه فقط کرب و بلا و نه فقط عاشورا
تا قیامت به حسین بن علی یاری تو
پاسدار حرم و ساقی و سردار سپاه
شمع جمع شهدا کیست تویی آری تو
مادرت امّبنین است و خدا میداند
که به فرزندی زهرا تو سزاواری تو
در ره دوسـت بریـده ز همـه هست شـدی
روز میلاد تو روزی است که بیدست شدی
با وجودی که ز تن در قدم دوست جداست
دست تو دست علی، دست علی دست خداست
هم علمداری و هم بین شهیدان علمی
روز محشر شرف و قدر تو فوق شهداست
من کیام تا که کنم سجده به خاک حرمت
زائر تربت تو هر شب جمعه زهراست
بعد طوف حرم محترم ثارالله
انبیا را به مزار تو سلام است و دعاست
اثر سجده به پیشانی نورانی تو
سند مستند ارث پسر از باباست
پسر شیر خدایی و خدا میداند
که در آیینۀ روی تو محمّد پیداست
قرنها آب به دور حرمت میگردد
تا صف حشر خجل از لب خشکت دریاست
هر چه گشتیم به دور حرمت میدیدیم
که مزار تو همان کرب و بلای دل ماست
گر ملک چهره به درگاه تو ساید چه عجب؟
به طـواف حـرمت کعبـه بیایـد چه عجب؟
آب آتش شده از داغ لب عطشانت
موج هم دست توسل زده بر دامانت
خوبتر از همه خوبان جهانی آقا
سر و جان همه خوبان جهان قربانت
تو یدالله حسینی به خدا نیست عجب
که یدالله ببوسد عوض قرآنت
ادب و صبر تو آتش به دل دریا زد
آب زانو زد و گردید عطش حیرانت
آب از دست پیمبر نگرفتی دم مرگ
ای فدای لب خشک و جگر عطشانت
حاجت خلق به دست تو روا میگردد
همه هستند رهین کرم و احسانت
در همان دم که سرت بود به دامان حسین
حضرت فاطمه در علقمه شد مهمانت
گر دو صد بار سر و دست و جبینت شکند
این محال است که یک دم شکند پیمانت
تا صف حشر کمند دل دیوانۀ ماست
بند مشکی که گرفتی به سر دندانت
از دل «میثم» و از سینۀ سوزان فرات
به وفا و ادب و حنجر خشکت صلوات
شاعر:غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 9
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 8:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه