چند صباحي است كه بارانيم
در به در كوچه ي حيرانيم
سر به بيابان بگذارم دگر
خسته از اين شهر بيابانيم
دست كسي هست به دادم رسد
من كه دگر روي به ويرانيم
دور و بر كوچه ي معشوق خود
روز و شبان گرم غزل خوانيم
كاش كه از دست قضا لحظه اي
دور سر يار بگردانيم
دور سر ماه بني هاشمي
نذر قدوم قمر فاطمي
صحن دله شهر چراغان شده
عشق در اين باديه مهمان شده
هوش و حواس همه ي عرشيان
جمع به يك زلف پريشان شده
شمع شب خانه ي خورشيد ها
جلوه ي يك ماه درخشان شده
دامنه ي دامن ام البنين
با گل رويش چو گلستان شده
پاي به سر كودكي حيدر است
اين كه در اين مهد نمايان شده
قند دل مادر او گشت آب
تا پدر عباس نمودش خطاب
آمدي اي نور كه پيدا شوي
ماه شب چارده ي ما شوي
آمدي اي چشمه ي خورشيد تا
روشني چشم مسيحا شوي
ساقي لب تشنه ي كرببلا
آمده اي تا كه تو دريا شوي
آمدي از صلب امير عرب
تا پسر حضرت زهرا شوي
كودك شيرين علي آمدي
تا نمك سفره ي مولا شوي
ما همگي تشنه لبان توايم
زودتر اي كاش تو سقا شوي
ما همگي كاسه به دست توايم
تشنه ولي يكسره مست توايم
يوسف اگر هست خريدار توست
نرخي اگر هست به بازار توست
بردن دل از همه ي اهل بيت
كار كسي نيست فقط كار توست
هر كه فقط خواب تو بيند به خواب
تا ابد الدهر گرفتار توست
هفت بهشتي كه خدا گفته است
باغچه اي در پس ديوار توست
مادر من داده مرا دست تو
گفته ابوالفضل نگهدار توست
ذكر مدام دل من صبح و شام
حضرت عباس عليه السلام
اي پسر شير خداوندگار
وي خم ابروت خم ذوالفقار
در صف صفين زدي كآن چنان
روز به چشم همه شد شام تار
بازي در كودكي ات بود و شد
لشكري از بازي تو تار و مار
ميمنه تا ميسره ي شام بود
يكسره در ناله اي أين الفرار
زاده ي «شعثا» كه همه گفته اند
يك تنه او هست خودش صد هزار
با پسرانش به درك رفته اند
با لب شمشير تو اي تك سوار
گر بروي ميمنه تا ميسره
كار سپاهي بشود يكسره
سوره ي خورشيد اگر مي رسد
در پي آن شأن قمر مي رسد
عاقبت از جلوه ي اين مهر و ماه
ظلمت ما نيز به سر مي رسد
همت و هميّت خون پدر
هر چه كه باشد به پسر مي رسد
تا كه علم بر سر دوش تو هست
كي به سوي خيمه خطر مي رسد
اي پدر مشك به اشكت قسم
زخم غم تو به جگر مي رسد
قبل رسيدن به كنار تنت
دست برادر به كمر مي رسد
قد تو طوبي است چرا اينقدر
قبر تو كوچك به نظر مي رسد
اي علم افراشته در عالمين
اكشف يا كاشف كرب الحسين
- پنج شنبه
- 9
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه