• سه شنبه 4 دی 03

 حسن کردی

شعر ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) -( گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد )

5109
6

گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد
در سينه ام،دوباره، تپيدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام كه نيست
اما تو خواستي و دميدن شروع شد
از التقاط موج دو دريا كنار هم
مرجان ظهور كرد و رسيدن شروع شد
پاداش آفريدنتان را خدا گرفت
خنديد فاطمه و خريدن شروع شد
حالا علي كنار تو احساس مي كند
زيبا ترين بهانه ديدن شروع شد
اي دلنواز، عشق من اي دلرباترين
تا آمدي تو ناز كشيدن شروع شد
تا بال هاي زخمي فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پريدن شروع شد
با تو خدا براي من از نو نوشته شد
خاك من از اضافه خاكت سرشته شد
هستي مشابهت كسِ ديگر نداشته است
مانند چشم هاي تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبي چرا
يعني خدا كه دايه بهتر نداشته است
وقتِ حسينُ منيِ پيغمبر است تا
باور شود حسين برابر نداشته است
جبريل معتكف شده بر گاهواره ات
تا خنده ات نديده سرش بر نداشته است
از يك كلام ختم به صد ها كلام كه
اقا، كسي شبيه تو مادر نداشته است
هر روز آبِ خوردني ات سلسبيل بود
در خانه فاطمه غمِ كوثر نداشته است
تا تربت تو هست طبيب و دوا چرا
تا كربلاست حاجت قبله نما چرا
عاشق كه ميشوم به خدا از شما شوم
زير سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هواي شما بال ميزنم
پايين پاي روضه تان تا رها شوم
حتمآ اسير در چه كنم ميشوم حسين
وقتي به قدر يك نفس از تو جدا شوم
من بي نگات، لحظه به لحظه جهنمم
يك ثانيه بدون تو بايد قضا شوم
كم كم صدام در نفست پير ميشود
شايد كه مستجاب به ياليتنا شوم
بي تو بهشت جاذبه كوچكي نداشت
اصلا خدا نخواسته بي كربلا شوم
حالا كه شعر مي كشدت سمت كربلا
دنبال ضجه هاي حروف دلم بيا
اي بوي سيب شهر سحر هاي فاطمه
سجاده بهشتيِ دنياي فاطمه
اي بالش سرت شده بال فرشته ها
ارام ميشوي تو به لالاي فاطمه
وقتي شما نيامده گفتي انالغريب
ديگر چه آمده سر رؤياي فاطمه
روزي كه رنگ سرخي پيراهنت نشست
يك گوشه زير گردنتان جاي فاطمه
تا ديد رنگ چهره مادر غروب كرد
حتي گرفت گريه باباي فاطمه
تا سوره مقطعه تفسير مي شوي
يك نينوا شود همه ناي فاطمه
عيد و عزا به شعر من اصلآ نيامده
تا روضه هست جشن گرفتن نيامده
شاعر كه شعر را به جلوتر كشيد و بعد
پنجاه و چند سال گذشت و رسيد و بعد
از محتشم به منبر سبز رسول تا
:اين كشته فتاده به هامون:شنيد و بعد
حالا غروب زخمي روز دهم شد و
دامن كشان كه خواهرتان مي دويد و بعد
مي ديد هر چه نيزه و شمشير و سنگ بود
گويا به سمت چشم شما مي پريد و بعد
او مي دويد و كاش نمي ديد صحنه را
:الشمر جالسَُ:به روي سينه ديد و بعد.
با ضربه هاي پشت سر هم ز پشت سر
پيش نگاه فاطمه سر را بريد و بعد
پيش نگاه حيرت زينب مقابلش
خون گلوت را سرِ نيزه چشيد و بعد
بس كن كه سنگ آب شد از روضه هاي تو
دارد چكيده مي شود اشك خداي تو

 

شاعر : حسن کردی

  • سه شنبه
  • 21
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران