یوسف ندیده است به دنیا نظارهات
کردم هزار حنجره نذر هزارهات
راضی مشو که طعمة دست خزان شوم
وامیشود گل لب من با اشارهات
حرفی برای گفتن از این دل نمانده است
جانا! کجاست در دل این شب ستارهات؟
رازی است سر به مهر، دو چشم سیاه تو
دیدم به قاب دیدة تو استخارهات
سر مینهم به پای تو در آستان عشق
من زندهام به نام و نگاه دوبارهات
شاعر : طیبه شادمانی
- پنج شنبه
- 30
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
طیبه شادمانی
ارسال دیدگاه